Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-30@04:13:07 GMT

از ساخت شکنجه‌گاه برای ساواک تا شهادت در راه انقلاب

تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۷۰۷۰۷۸۶

از ساخت شکنجه‌گاه برای ساواک تا شهادت در راه انقلاب

به گزارش خبرگزاری فارس از نیشابور، برای دیدن همسر شهید حسن اسدی از شهدای مبارز علیه رژیم پهلوی به محله‌ای شلوغ در مرکز شهر می‌روم زنگ واحد ۷ آپارتمان را که میزنم صدایی از پشت آیفون می‌گوید بفرمایید منتظرتان بودم. از آسانسور که خارج می‌شوم مقابلم زنی ریزنقش با چادری رنگی می‌بینم که لبخند بر لب مرا به سمت در ورودی واحد ۷ هدایت می‌کند آن‌قدر اصرار می‌کند که زودتر از او وارد خانه می‌شوم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

فضای داخل خانه متعجبم می‌کند اینجا نه یک واحد آپارتمان که گلخانه‌ای سبز است با بوی بهشت پشت پنجره، کنج دیوار اصلا هر جا که نوری به داخل این واحد آپارتمانی می‌تابد گل‌ها خودنمایی می‌کند زل میزنم به گلدان‌های کوچک و بزرگ چیده شده در اطراف خانه که خانم اسدی با سینی چای به طرفم می‌آید و در مقابل نگاه متعجبم به انبوه گل‌ها می‌گوید: من بچه روستا هستم هر جا که باشم باید سبزه و سرسبزی باشد. شنیدن همین یک جمله کافی است تا از او بخواهم از خودش بگوید، از ازدواج با شهید حسن اسدی و ۴۴ سالی که برای ۴ فرزندش هم پدر بود و هم مادر.

اسمم طاهره اسدی است و در روستای چشمه خسرو به دنیا آمدم از کودکی‌ تا قبل از ازدواجم همین‌قدر می‌دانم که از صبح تا شبم به بازی با هم‌سن و سال‌هایم و گردش میان باغ‌های انگور روستا می‌گذشت زمان ما عقیده‌ای به درس خواندن دخترها نداشتند حتی در شهرها هم دخترها درس نمی‌خواندند چه برسد به ما که روستانشین بودیم. پدرم روحانی بود و برای همین قرآن خواندن را به من آموخت. ۱۷ ساله بودم که با شهید حسن اسدی ازدواج کردم. همسرم مردی بسیار مهربان، راستگو و زحمتکش بود.

بعد از ازدواج برای زندگی به مشهد آمدیم. همسرم  بنا بود. روزهای اول ازدواج غربت و دوری از خانواده آزارم می‌داد اما بعد از تولد دخترم دیگر از تنهایی در آمدم. آن وقت‌ها ساخت و ساز مثل الان نبود حسن آقا وقت‌هایی که در مشهد کار نبود برای بنایی به شهرها یا روستاهای دیگر می‌رفت من هم سرگرم بزرگ کردن بچه‌ها و خانه‌داری بودم فرزند چهارمم ۲ ساله بود که یک شب همسرم پرسید« یادت هست وقتی برای بنایی به روستای سعد آباد رفته بودم گفتم دستمزدم را ندادند؟» وقتی که با تکان سر، حرف حسن‌‌آقا را تایید کردم. شهید با ناراحتی ادامه داد به تو دروغ گفتم اتفاقا چند برابر مزد واقعی‌ام را دادند اما همه  آن اسکناس‌ها را نزدیک خانه آتش زدم. آن اسکناس‌ها بوی خون می‌داد بوی گوشت کنده شده از تن بوی مرگ و تعفن می‌داد‌.

همسرم تعریف کرد: « زمانی که برای بنایی به روستای سعدآباد رفته بودم از من خواستند مکانی را مثل کانال راه‌ آب بسازم اما پهنا و بلندی دو طرف کانال بیشتر از کانال‌های معمولی باشد وقتی آجر‌چینی به نصفه کار رسید میخ‌های پهن و بسیار بلندی را به دادند و گفتند این میخ‌ها را دو طرف دیوارهای کانال کار کنم. به طوری که سر میخ‌ها داخل دیوار و نوک تیز میخ‌ها به اندازه‌ای باشد که یک نفر از پهلو بتواند آنجا بایستد طوری که اگر تکان بخورد میخ‌ها به بدنش ‌فرو برود.»

شهید با چشمان بارانی برایم گفت:« من آن روز جنایت ساواکی‌ها را به چشمم دیدم آن‌ها می‌خواستند شکنجه‌گاه بسازم تا مبارزان علیه ظلم شاه را شکنجه کنند یکی از همان ساواکی‌ها گفت با سرد شدن هوا طرفداران خمینی را بعد از دستگیری می‌آوریم در همین کانال زیرپایشان آب سرد را جاری می‌کنیم کافی است تکان بخورند تا میخ‌ها بدنشان را تکه و پاره کنند همین که خواستم چیزی بگویم یکی از ساواکی‌ها دست برد سمت یقه لباسم مشتش را گره کرد و فریاد زد اینجا دهات خودتان نیست. »

دیدن بی‌رحمی ساواک سبب شد که حسن‌ آقا قدم در راه مبارزه بگذارد. روزها بنایی می‌کرد و شبها تا صبح با دوستانش در زیرزمین خانه اعلامیه و نوارهای آقا را تکثیر می‌کردند. همسرم پیکان جوانان داشت با کمک دوستانش اعلامیه‌ها و نوارها را به روستاهای اطراف و بیشتر به روستاهای نیشابور می‌بردند. اهالی روستاها کتک‌شان می‌زدند، سنگ به ماشین می‌زدند می‌گفتند شما این کار را می‌کنید عکس خمینی را به دیوار می‌‌چسبانید فردا شاه همه ما را می‌‌کشد اما با همه این مشکلات شهید و دوستانش به کارشان ادامه می‌دادند.

مبارزات حسن آقا علیه ظلم شاه و ساواک ادامه داشت تا اول محرم سال ۵۷ که شهید تا دهم محرم دیگر به خانه نیامد شبانه‌روز او در هیات‌ها می‌گذشت. بعد از دهه اول محرم شب‌ تا صبح در زیرزمین مشغول تکثیر اعلامیه بود. صبح هم برای صف نفت و نان می‌رفت ماشینش را پرمی‌کرد و برای نیازمندان در  روستاها می برد. تا روزهای آخر ماه محرم که گفت باید خانه را تخیله کنیم تو و بچه‌ها را به روستا نزد خانواده‌ات می‌برم. چون راهی که من می‌روم معلوم نیست، برگشت داشته باشد. فردای همان روزی که به روستا رفتیم همسرم به من و مادرش گفت من به حرم امام رضا(ع) رفتم و خواستم مرا حلال کند چون می‌خواهم کفن بپوشم و مبارزه کنم.

مادر همسرم پرسید مادرجان چرا این‌‌ کار را می‌کنی؟ تو خرج ۲ خانواده‌ را می‌دهی همسرت، بچه‌هایت و من، ما بعد از تو چکار کنیم؟ شهید گفت خدا هست! من چه کاره‌ام من با امام رضا(ع) عهد کردم کفن پوشیدم که برای مبازره بروم.

 همسر شهید اسدی به قاب عکس روی دیوار زل می‌زند نم اشک چشمانش را با انگشتان نحیفش پاک می‌کند و ادامه می‌دهد چند روز قبل از شهادت حسن بی‌دلیل چشمانم بارانی می‌شد گویی غم‌ همه‌ی عالم روی دلم تلنبار شده بود نگران و مضطرب بودم تا اول ماه صفر و تظاهرات یکشنبه خونین مشهد که همسرم در آن تظاهرات به همراه صدها نفر دیگر زیررگبار گلوله به شهادت رسید. تا چند روز بعد از شهادت همسرم هیچ خبری از او  نداشتیم از هیج جا هم نمی‌توانستیم سوال کنیم جرئت نداشتیم همه جا مامور بود بعد از چند روز با ترس به مشهد رفتیم یکی از آشنایان گفت او زخمی شده و در بیمارستان است بعد گفتند بروید بهشت رضا، بهشت رضا قیامتی برپا بود.

مردم با اشک و آه به دنبال جنازه عزیزانشان بودند بیشتر از ۵۰۰ جنازه روی هم بود بعد از گذشت ساعتی لابه‌لای جنازه‌ها شهید را پیدا کردیم تیر به سینه‌اش خورده بود با دیدن پیکر غرق به خون همسرم از اینکه او در راه خدا به شهادت رسیده بود احساس غرور کردم و خدا را شکر را بجا آوردم اما مسئولیت ۴ بچه برایم خیلی زیاد بود. شهید پشت و پناهم بود تنها شده بودم. آن روز تا شب صبر کردیم زیر فشار ماموران شاه و ساواک همسرم را  مخفیانه به روستا آوردیم. 

 جمعیت زیادی از روستاهای اطراف برای تشییع آمده بودند تا چشم کار می‌کرد انبوه جمعیت عزادار بود. عده‌ای می‌گفتند شهید را در نیشابور تشییع کنیم بعد برای تدفین به روستا بیاوریم. اما پدرم اجازه نداد گفت با این کار مردم زیادی توسط ماموران شاه کشته می‌شوند. همسرم روی دستان صدها نفر در روستا تشییع و تدفین شد. بعد از مراسم چهلم شهید پدرم در حاشیه روستا خانه کوچکی درست کرد که من با ۲ پسر و ۲ دخترم آنجا زندگی کنم. با آبی که مهریه‌‌ام بود کشاورزی می‌کردم همه چیز می‌کاشتم کم‌کم چند گوسفند و یک گاو خریدم از صبح تا شب سرزمین کشاورزی می‌کردم تا کسی یک کاسه ماست هم برایم نیاورد و محتاج نباشیم. یک روز غروب سرزمین داشتم آب می‌گرفتم که خواهرم آمد و گفت برایت مهمان آمده همان طور بیل روی شانه‌ با لباس‌های گلی به طرف خانه راه افتادم به خانه که رسیدم چند مرد داخل حیاط ایستاده بودند،  مرا که دیدند دست روی سینه سلام کردند و گفتند ما شرمنده‌ایم شما با این وضعیت بیل روی شانه‌، گفتم چاره‌ای ندارم باید به بچه‌هایم برسم.

آنها گفتند: شما حاشیه روستا تک و تنها چطور می‌خواهی با ۴ بچه دور از همه زندگی کنی؟ اجازه بده برای شما داخل روستا خانه بسازیم گفتم اینجا نمی‌‌مانم!

این روستا مدرسه ندارد دختر و پسرم برای درس خواندن به روستای دیگری می‌روند که آن هم تا کلاس سوم بیشتر ندارد باید در شهر جایی داشته باشم تا بچه‌هایم درسشان را ادامه دهند.

آنها گفتند خاطرت جمع باشد ما یک نماینده در نیشابور داریم هر وقت بخواهی جایی را برایت پیدا می‌کنیم.

آن سال گذشت تا روزهای آخر تابستان که برای ثبت‌نام دختر و پسرم در کلاس چهارم و پنجم به نیشابور آمدم. بعد از ثبت نام بچه‌ها سراغ نماینده‌‌ای که در نیشابور معرفی کرده بودند رفتم و از او خواستم خانه‌ای نزدیک مدرسه برایم اجاره کند، نزدیک غروب بود که به روستا برگشتم آن سال‌ها بنیاد شهید نبود آن‌ مردان هم از طرف آستان قدس آمده بودند اول مهر، بچه‌ها را برداشتم و به اتاقی که برایم اجاره کرده بودند آمدم دختر و پسرم را با کمی وسایل ضروری آنجا گذاشتم و با ۲ بچه دیگرم به روستا برگشتم به صاحبخانه هم سپردم که هوای بچه‌هایم را داشته باشند. اما هفته‌ای دوبار نان می‌پختم با ماست، شیر، قند و چای در بقچه‌ای می‌بستم و مثل کوله‌پشتی می‌انداختم پشتم از روستا تا جاده را چند کیلومتری پیاده می‌آمدم تا به مینی‌بوس برسم دخترکوچکم را که حالا پزشک است روی بقچه پشتم می‌گذاشتم و می‌آمدم شهر تا برای بچه‌هایم غذا بپزم.

لباسهایشان را بشویم و دوباره برگردم به روستا، در روستا کشاورزی می‌کردم، خیاطی می‌کردم تا دستم جلوی کسی دراز نباشد تنها کمکی که به ما می‌شد کرایه همین اتاقی بود که آستان قدس می‌داد چند سالی گذشت تا وقتی که  دختر و پسر کوچکم هم کلاس پنجمی شدند آنجا بود که روستا را برای همیشه ترک کردم و به نیشابور آمدم. همسر شهید به فنجان چای مقابلم اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد سرتان را درد آوردم چایتان هم سرد شد وقتی حسن‌ آقا به شهادت رسید آخرین فرزندم، دختر کوچکم ۲ سال و نیمه و اولین فرزندم دختر بزرگم ۱۰ ساله بود خیلی رنج و سختی کشیدم وقتی بچه‌ها را به تنهایی به سامان می‌رساندم با شهید صحبت می‌کردم و می‌گفتم ای کاش بودی. گاهی وقت‌ها به خدا گله می‌کردم بالاخره جوان بودم و کم صبر اما از اینکه همسرم در راه خدا شهید شده بود خدا را شکر می‌کردم. بچه‌ها درس‌خواندند، ازدواج کردند و رفتند سر زندگی خودشان. 

وقتی از خانم اسدی می‌‌‌‌خواهم از بچه‌هایش برایم صحبت کند، با ذوق می‌گوید ۶ نوه دارم و ادامه می‌دهد ۳ تا از بچه‌هایم بعد از قبول شدن در دانشگاه تهران دیگر برای همیشه تهران ماندگار شدند پسر بزرگم پزشک ، پسر کوچکم مهندس و دخترکوچکم پزشک متخصص است. فقط دختر بزرگم نیشابور زندگی می‌کند. خدا را شکر می‌کنم که همیشه کنارم بود و مرا هرگز به جز خودش محتاج نکرد. من فکر نمی‌کردم شهید را آنقدر زود از دست بدهم جای خالی او هیچ وقت پر نمی‌شود از دست دادن عزیز هیچوقت عادی نمی‌شود به خصوص در این روزها که بیشتر از همیشه یادش می‌کنم. حسن‌‌آقا در آخرین وداع گفت از من راضی باش، باید بروم مرا حلال کن.

 من او را حلال کردم فقط از همسرم می‌خواهم  آن دنیا مرا شفاعت کند. صدای اذان ظهر همسر شهید را از گذشته دور می‌کند و با لبخند می‌‌گوید همیشه سرنماز برای عاقبت به خیری بچه‌هایم و همه جوان‌های کشور دعا می‌کنم. هنگام خداحافظی با همسر شهید حسن اسدی فرمایش مقام معظم رهبری را به یاد می‌‌آورم که فرمود: نیمی از بار انقلاب اسلامی بر دوش زنان بود.

پایان پیام/ 

منبع: فارس

کلیدواژه: ساواک شاه شکنجه شهادت شکنجه گاه ساواک نیشابور شهید حسن اسدی دختر و پسر همسر شهید بچه هایم میخ ها بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۰۷۰۷۸۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

روستایی که سهم لک لک ها شد | لک لک هایی که روستاییان را مجبور به خانه سازی کردند

همشهری آنلاین زهرا رفیعی: رییس شورای روستای کپرجودکی در اینستاگرامش قصه لک‌لک جدید را منتشر می‌کند و از سراسر ایران دوستداران محیط زیست چند نفری هزینه ساخت خانه جدید را برعهه می‌گیرند و برایش به اندازه نیاز خرید مواد اولیه پول می‌ریزند. چند روز بعد آهنگر روستا که برادر رییس شورای روستاست، سفارش جدید را تحویل می‌دهد او نیز فقط پول آهن آشیانه لک‌لک را می‌گیرد و دستمزدش حال خوب لک‌لک‌هاست. لک‌لک‌ها خانه‌دار که شوند دیگر تمام سال در روستا می‌مانند و فقط نسل جدید راهی زیستگاه‌های گرمتر می‌شوند. لک‌لک‌ها به هوای تالابی به این منطقه می‌آیند که سالهاست برای زنده ماندن میان پساب شهر بروجرد و زهکش‌هایی که روستاییان برای کشت خیار و برنج زمین را خشک می‌کنند، در تقلاست. اهالی روستای کپرجودکی به عشق لک‌لک‌ها سهم مراتع اجدادی خود را به تالاب بخشیدند و اجازه داده‌اند این زیستگاه برای سکونت لک‌لک‌ها باقی بماند. جعفر کرمی‌پور رییس شورای روستای کپرجودکی در گفت و گو با همشهری از ترجیح عمده جوانان روستا می‌گوید که می‌خواهند «تالاب بیشه دالان برای لک‌لک‌ها حفظ شود»

عکس‌ها: زهرا رفیعی چه شد که به فکر ساختن لانه برای لک‌لک‌ها افتادید؟

شب سیزده‌به‌در سال ۸۵ که زلزله ۶.۲ ریشتری آمد لانه‌های تنومند و قدیمی از روی درخت‌ها و سقف حمام روستا به زمین افتاد اما سیل ۱۳۹۸ برای روستای ما برکت آورد. تالاب پرآب شد و دو سال بعد از آن هم به لطف خدا، بارندگی خوب بود. از آن سال زادآوری لک‌لک‌ها خیلی خوب شد. هر کدام سه تا جوجه را بزرگ کردند. لک‌لک‌ها تمام سال اینجا ماندند و فقط بچه‌هایشان لانه را ترک کردند. سال بعد لک‌لک‌ها بالغ به روستا برگشتند. عید ۱۴۰۱ به ناگهان، تمام تیرهای برق پر از لک‌لک شد. نمی‌دانستیم چطور به لک لک‌ها کمک کنیم. تجربه‌ای نداشتیم. از دوستان محیط زیستی پرسیدیم آنها گفتند برخی لاستیک کهنه به سر تیر می‌اندازند. یک ساعت بعد از اینکه سر تیر چراغ برق لاستیک گذاشتیم لک‌لک‌ها آمدند. آنها ده‌ها بار چوب آوردند و باد زد و لانه را خراب کرد. آقای کل‌نگری از فعالان محیط زیست اراک پیشنهاد داد که برایشان سبد آهنی بسازیم ولی برای این کار اداره برق باید همکاری کند و سیم‌های برق را از بالای دکل پایین‌تر بیاورد. آقای محمدعلی خسروی رییس اداره برق بروجرد با جان و دل پای کار آمد و با اینکه برایشان هزینه بر بود این کار را کردند. عید ۱۴۰۱ اولین آشیانه‌های آهنی را نصب کردیم. لک‌لک‌ها تا ۵ روز سراغ ۷ عدد آشیانه آهنی نیامدند. فکر کردیم ایده خوبی نبوده است. اما یک روز صبح دیدم که در تمام لانه‌ها لک لک نشسته است. اما خشکسالی همان سال باعث شد لک‌لک‌ها جوجه‌هایشان را از لانه بیرون بیندازند. بحمدالله در سال ۱۴۰۲ لک‌لک‌ها ۲۳ لانه درست کردند و همه جوجه‌هایشان را نگه داشتند. هیچ تلفاتی هم نداشتیم چون تالاب خشک نبود. از ابتدای امسال تا الان با کمک خیرین و دوستداران محیط زیست ۶ لانه ساختیم. هر لک‌لکی که خانه بخواهد، چند روزی روی تیر چراغ مورد نظرش می‌نشیند. در واقع انگار به ما خبر می‌دهد و ما هم دست به کار می‌شویم. اهالی روستا به خنده به من می‌گویند بابای لک‌لک‌ها، ولی کار اصلی را خیرین می‌کنند. به زودی ۴ لانه دیگر هم نصب خواهیم کرد.

لک لک ها انتخاب می‌کنند که روی کدام تیر برق خانه آینده شان ساخته شود مردم چطور کمک می کنند؟

وقتی در پیج اینستاگرام اعلام می‌کنم که می‌خواهیم برای کل‌لکی آشیانه بسازیم مردم به صورت مشارکتی هزینه ساخت لانه را پرداخت می‌کنند. افراد با نیت خیرات برای اموات پول ساخت را به دهیاری روستا می‌دهند. پارسال خواهر زوجی که سه شب بعد از شب عروسی‌شان در اثر گازگرفتگی فوت کردند، هزینه ساخت یک لانه را به نیت آنها پرداخت کرد. از بودجه دهیاری هم برای ساخت لانه استفاده می‌کنیم.

قبل از این لک لک‌ ها لانه‌ هایشان را کجا درست می کردند؟

بزرگترهای ما می‌گویند که ده‌ها سال قبل این روستا لک‌لک‌های زیادی داشت. آنها درخت‌های بلند صنوبر و چنار لانه می‌ساختند. اما با خشکسالی برای دو دهه لک‌لک‌ها از روستا رفتند. سال ۵۲ پدرم راهی حج شد. بهار آن سال یک جفت لک‌لک روی تیربرق جلوی خانه پدرم لانه ساخت. اهالی آن دو جفت را حاجی لک‌لک صدا می‌کردند. بعدها که لک لک ها دیدند کسی کارشان ندارد روی بام خانه‌ها هم لانه ساختند.

از لانه های باقی مانده از زلزله ۱۳۸۵ لک‌ لکها فقط بهار و تابستان ها اینجا هستند؟

سال ۸۵ زلزله آمد و بسیاری از لانه‌ها خراب شد. تا پیش از آن لک‌لک‌ها با سرما لانه‌هایشان را ترک می‌کردند و بهار برمی‌گشتند ولی چند سال بعد دیگر تمام سال اینجا هستند.

آیا لک‌ لک ها تلفاتی هم دادند؟

بزرگترین عامل تلف شدن لک‌لک‌ها ترانس برقی بود که سالی ۱۲-۱۰ بال را به کشتن می‌داد. اداره برق همکاری کرد و ترانس نزدیک تالاب را عایق‌بندی کرد و الان تک و توک پرنده مرده ببینیم.

مصالح خانه لک‌لک‌ها از چیست؟

لک‌لک‌ها با چوبهای خشکی که در بستر تالاب رشد می‌کند لانه می‌سازند. بعضی وقتها هم دیده‌ایم که از لانه همسایه‌شان چوب می‌دزدند. روی آسمان دعوا هم می‌کنند و بالهایشان را به هم می‌زنند. تا حالا لک‌لک‌های زخمی را هم با کمک فعالان محیط زیست تیمار هم کرده‌ایم.

پرنده‌های زیادی از طبقات پایینی لانه لک لک‌ها به عنوان خانه خود استفاده می‌کنند
از جمله این گونه‌ها می‌توان به گنجشک خانگی، گنجشک درختی، سار، دلیجه معمولی، جغد کوچک، سبزقبای اروپایی، دم‌جنبانک‌ ابلق، دم‌سرخ سیاه، کلاغ گردن‌بور و گنجشک سینه‌سیاه اشاره کرد آیا گونه دیگری از پرندگان هم می‌آیند؟

لک‌لک‌ها وقتی در دو حالت منقارشان را به هم می‌زنند. یکبار وقتی است که جفتشان به خانه می‌آیند و دیگری وقتی که احساس خطر کنند. اواسط پاییز تا اوایل زمستان چند جفت درنا به تالاب می‌آیند و وقتی می‌خواهند روی تیرهای برق بنشینند، لک‌لک ها با صدا آنها را دور می‌کنند. برای تالاب پرنده‌های مهاجر مثل اگرت و حواصیل و ... می‌آیند.

شغل اهالی روستاهای مجاور با اهالی کپرجودکی فرق می‌کند؟

شغل ما هم دامداری و کشاورزی است. ولی ما تصمیم گرفته‌ایم که در اراضی تالابی روستا کشاورزی نکنیم. قسمت‌هایی از تالاب در فصول گرم خشک می‌شود در دهه ۴۰ این زمین‌های بین ۶ روستای اطراف تالاب صرفا برای دامداری و حصیربافی تقسیم شد. از دهه ۸۰ روستاییان مراتع را تغییر کاربری دادند. از سال ۱۴۰۱ با بالا رفتن قیمت‌ها، اهالی روستاهای اطراف علاوه بر برنج، خیار هم کاشتند. اما ما اهالی روستای کپرجودکی تصمیم گرفتیم که بگذاریم تالاب برای حیات وحش منطقه باقی بماند. ادعای روستاییان اطراف تالاب این است که فقیرند و به پول خیار و برنج نیاز دارند. در حالی که این زمین‌ها از دهه ۴۰ در اختیار کسانی بوده که دام‌های زیاد داشته‌اند. اهالی کم بضاعت روستاهای اطراف زمینی ندارند که بخواهند بکارند و سود کنند.

لانه‌ای که اهالی کپرجودکی برای لک لک ها با آهن می‌سازند سود سالیانه مثلا کاشت خیار چقدر است که شما از آن گذشتید؟ به هر حال به نظر می رسد چون این تالاب با وجود ارزش‌های زیستی بالا ثبت جهانی نشده وزارت کشاورزی و نیرو با کشت محصولات آب بر مشکلی نداشته باشند.

سال‌ها قبل اهالی روستاها با دامداری و نی‌بری امرار معاش می‌کردند و سالانه ۵ تن بیشتر گندم نمی‌توانستند برداشت کنند. اما از زمان تغییر کاربری اراضی تالابی اوضاع تغییر کرده است. تا آنجا که می دانم یکی از روستاها ۴-۳ میلیارد تومان با گران شدن قیمت خیار درآمد داشته است. ما اهالی روستای کپرجودکی ترجیح می‌دهیم درآمد روستا از گردشگرانی باشد که برای دیدن طبیعت و لک‌لک‌ها به اینجا می‌آیند. دو سال پیش که شروع کردیم به ساختن لانه برای لک‌لکها با کمک چند راهنمای گردشگری از مردم خواستیم به روستا بیایند. فکر می‌کردیم حدود ۱۵۰-۱۰۰ نفر مهمان داشته باشیم. از همسرم خواستم کمی آش و نان بپزد. استقبال خیلی خوب بود. حدود ۵۰۰ نفر آمدند ولی ما آماده نبودیم. به نظر ما اگر سازمان‌های گردشگری، محیطزیست و استانداری حمایت کند. مثلا روستایمان را سنگ‌فرش کنند، وام بدهند روستا را برای حضور گردشگر آماده کنیم تا از طریق گردشگر اشتغالزایی کنیم و جوان‌هایمان از روستا نروند.

کد خبر 847871 منبع: روزنامه همشهری برچسب‌ها وزارت میراث فرهنگی و گردشگری حیوانات - حیات وحش سفر - گردشگری حیوانات - انقراض گونه‌ها سازمان حفاظت محیط زیست محیط زیست ایران

دیگر خبرها

  • زن جوان خطاب به قاضی:اول یک روسری در ماشین همسرم پیدا کردم؛بعدا هم دیدم از مهد کودک یک دختر را بغل کرد و برد/ حالا هم طلاق می خواهم
  • تصاویری از رهبر انقلاب در خلیج فارس
  • روستایی که سهم لک لک ها شد | لک لک هایی که روستاییان را مجبور به خانه سازی کردند
  • این لک لک ها اهالی را مجبور به خانه سازی می کنند
  • شهادت و زخمی‌شدن شمار دیگری از ساکنان غزه
  • علت اصلی ساخت و ساز غیرمجاز در مازندران چیست؟
  • فیلم| ماجرای حضور رهبر انقلاب در خانه شهید شیرودی | خبر مهمی که رهبر انقلاب از رادیو شنید
  • ببینید/ ماجرای حضور رهبر انقلاب در خانه شهید شیرودی
  • گرامیداشت شهید جاویدالاثر احمد قلی قائدی در بن
  • برگزاری مراسم «آگاه زمان» برای سالگرد شهادت شهیدمطهری